مادر......
14 خرداد 1397 توسط رقيه بيگلري
دستهایت بوی عطر یاس خرداد
چشمهایت نگاهی پر از ارامش است
برای من بیقرار
میدونی خستگی ام را ، میفهمی دلتنگی ام را
میدونم آه میکشی ، میسوزی برای منی که هم خسته و هم دلتنگ و هم سوخته ام …
میدونم سقف بلند ارزویت را …
میدونی سقف کوتاه ارزویم را …
میدونی و نمی پرسی…
میدونم و نمی گویم…
نمیگویم!
که خاطرت پریشان نشود ….
پریشان شده دوران من…
مادر…